شب و هزار راز
امشب از آن شب ها بود!
ظهر رفتيم شهرستان و هوا عالي بود و كلي بهمون خوش گذشت و نهار يادمان رفته بود بخوريم حدود ساعت 18 كم كم يادمان آمد كه هنوز نهار نخورديم و هوا هم كم كم داشت تاريك ميشد و آتشي روشن كرديم و دورش جمع شديم و جگرو جوجه اي كه برده بوديم را كرديم توي سيخ و خلاصه ساعت 19:30 بود كه مراسم نهار خوردنمان تمام شد و وقتي شكممان حسابي سير شد تازه يادمان آمد كه سرمان را بالا كنيم و به ستاره هاي آسمون كه چشمك ميزدن نگاه بكينم!
راه شيري امشب درست در مسير شمال به جنوب بود ( البته به نظر كارشناسي خودم) و ميشد جهت جنوب را با نگاه كردن به آسمان درست تشخيص داد. البته اينجا چون هوا خيلي تاريكه و شهر بزرگي نزديكي نيست و آلودگي نوري نداريم همه ستاره ها بخصوص ستاره هايي كه توي شهر نمي شه ديد را ميشه بخوبي تماشا كرد و به بزرگي عالم خلقت پي برد…
عجب شب خوبي بود و يكي مي گفت امشب بمانيم همينجا و ديگري مي گفت نه من فردا اول هفته هزار تا كار دارم و خلاصه قرار شد يك چايي هم بخوريم و كم كم زحمت را كم كنيم…
شاعر مرد در جواب ميگه :
به نام خداوندي که مرد آفرين / که بر حسن صنعش هزار آفرين
خدايي که از گِل مرا خلق کرد / چنين عاقل و بالغ و نازنين
خدايي که مردي چو من آفريد / و شد نام وي احسنالخالقين
پس از آفرينش به من هديه داد / مکاني درون بهشت برين
خدايي که از بس مرا خوب ساخت / ندارم نيازي به لاک، همچنين
رژ و ريمل و خط چشم و کرم / تو زيباييام را طبيعي ببين
دماغ و فک و گونهام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همين!
نداده مرا عشوه و مکر و ناز / نداده دم مشک من اشک و فين!
مرا ساده و بيريا آفريد / جدا از حسادت و بيخشم و کين
زني از همين سادگي سود برد / به من گفت از آن سيب قرمز بچين
من ساده چيدم از آن تک درخت / و دادم به او سيب چون انگبين
چو وارد نبودم به دوز و کلک / من افتادم از آسمان بر زمين
و البته در اين مرا پند بود / که اي مرد پاکيزه و مهجبين
تو حرف زنان را از آن گوش گير / و بيرون بده حرفشان را از اين
که زن از همان بدو پيدايشات / نشسته مداوم تو را در کمين !
شاعر زن ميگه :
به نام خدايي که زن آفريد / حکيمانه امثال ِ من آفريد
خدايي که اول تو را از لجن / و بعداً مرا از لجن آفريد!
براي من انواع گيسو و موي / براي تو قدري چمن آفريد!
مرا شکل طاووس کرد و تورا / شبيه بز و کرگدن آفريد!
به نام خدايي که اعجاز کرد / مرا مثل آهو ختن آفريد
تورا روز اول به همراه من / رها در بهشت عدن آفريد
ولي بعداً آمد و از روي لطف / مرا بي کس و بي وطن آفريد
خدايي که زير سبيل شما / بلندگو به جاي دهن آفريد !
وزير و وکيل و رئيس ات نمود / مرا خانه داري خفن آفريد
براي تو يک عالمه کِيْسِ خوب / شراره، پري، نسترن آفريد
براي من اما فقط يک نفر / براد پيت من را حَسَنْ آفريد!
برايم لباس عروسي کشيد / و عمري مرا در کفن آفريد